محمد امينمحمد امين، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره
الينالين، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

محمدامین و الين عزيزم

بدون عنوان

سلام عزيز مامان روز پنج شنبه ساعت 1 بعد از ظهر اومدم خونه و تو ساعت 3 با باباعلي اومديد خونه من به کلي از کارهام رسيدم. و افطاري هم گذاشتم . وقتي اومدي اولش با متکا روي من بازي کردي و باهم خوابيديم تا ساعت 6 .  خاله اعظم گفت بيا بريم بيرون . ما هم چرخاتون رو برداشتم و رفتيم بيرون . بماند که تو و ميعاد اذيت کردين و ميعاد اصلاً گوش به حرف نمي داد .ولي تو يکمي گوش مي دادي . توي تپه خاک مي رفت پايين و مي گفت امين تو هم بيا. تو هم مي گفتي : مامانم اجازه نميده!!!!!!!!!!! و نمي رفتي . از تعجب شاخام در اومد ولي گوش به حرفم مي دادي.آفرين بعد از افطار با بابا و ميعاد رفتيم پارک. کلي بازي کردين  تاب بازي و سرسره بازي . ميعاد يکم زود تر از تو سوار...
23 تير 1392

حرف زدن هاي محمد امين

سلللللللللللام ديروز کلي خسته بودم و حالم هم خيلي خيلي بد بود. دستت درد نکنه تا ساعت 6 عصر خوابيدي و منم از درد خوابم نمي برد و به خودم مي پيچيدم. وقتي بيدار شدي گفتي: مي خوام برم تراس بازي کنم منم گفتم باشه. و با چرخت رفتي. محمدامين : مامان ار(کار) نداري ؟ م: نه عزيز دلم کار ندارم محمدامين : من مرم يه دور بزنم  زود بر ميگدم م: باشه مامان جان محمد امين :چيزي نمي خواي؟ م: چرا مامان جان برام نون مي خري؟ محمد امين : باشه . مامان من بول(پول) ندارم. تو داري؟ م:اره عزيزم بيا بگير.(مي آي توي خونه و ازم مي گيري و مي بيرون) محمد امين : مامان بولم اوم (گم) شد. بازم داري؟ م: آره  ، بفرماييد. محمد امين: مامان من رفتم.(2 ثانيه بعد...
17 تير 1392

گل پسرم سلام

بعد از 2 روز تعطيلي و پيشت موندن اومدم سر کار و شما رو خونه مامان نسرين گذاشتم . حالا کل همکارهام هم رفتند خونه و من بايد تا ساعت 3 تنها بمونم . تازه کلي هم گرسنمه.!!!!!!!!!!!!!! روز پنچ شنبه عصر از سال بيبي خدا بيامرزام که برگشتيم چرخ ميعاد رو گرفتي و خيلي خوشگل تونستي براي اولين بار پا بزني (دو سال و جهار ماه)و از اينکه پا مي زني خوشحال بودي و همش مي گفتي مامان بيبين من بلدم و بيا منو ببين. جمعه و شنبه ميعاد نبود و تو با چرخش کلي بازي کردي ولي با چرخ خودت هنوز نمي توني درست پا بزني چون پاهات درست به پدال چرخت نمي رسه. ديشب ميعاد از مسافرت برگشت و چرخش رو مي خواست و تو نمي دادي و جنگ صورت گرفت . تو از اين طرف گريه و ميعاد هم از طرف ديگر...
16 تير 1392

بد خوابي ديشب

الهی مامان فدات بشه  اینروزا اینقدر خوب دستشویی تو نیگه میداری..فدات بشه مامان خیلی دوست دارم..اخ چقدر ديروز اتیش سوزوندی وروجکم  تازه اصلنم حاضر نبودی شورت و شلوارتو بپوشی هرچند بعضی وقتا شیطنت میکنی یکمی از جیشاتو تو شورتت جا میزاری مثل ديشب که روي زير سفره آره !!!!!!!! ديشب خيلي بد خوابيدي از ساعت 1 تا ساعت 2:30 بيدار بودي  انگار اصلاً خواب از چشمات پريده بود. اولش بردمت دستشويي. بعدم گفتي آب مي خوام . اومدي بخوابي گفتي شيشه آبم رو بيار. برات آوردم گفتي بابا آبيده   گفتم همه خوابند توهم بخواب . بالاخره با کلي جون کندن  خوابت برد. حالا که اومدم سر کار کلي خوابم مي آد که اصلاً نمي فهمم به کي چي دارم ميگم. ...
12 تير 1392

نوبت مامان نسرين شروع شد.

محمد امينم از ديروز خدمت مامان نسرين رفتي به مدت 2 ماه آينده . 2 ماه گذشته به خاطر کنکور خاله الهام مامان مريم زحمت نگهداريت رو کشيده . دستش درد نکنه . وقتي بزرگ شدي ازشون تشکر کن .  ديروز با امير حسين پسر خاله بازي کردي و اولش دعوا سر اسباب بازي ها و بعد بازي و دوباره دعوا  . ساعت 3 بعد از ظهر اونقدر خسته شده بودي که وقتي من رسيدم خونه خواب بودي تا 6.30 . بعد بيدار شدي و روي دستت مورچه رفت و من کشتمش و گفتي مامان برم حموم و دستم رو بشورم و حمام کردي . منم از فرصت استفاده کردم و گفتم ببين اگه روي زمين چيزي بريزي مورچه مي آد و مي ره روي بدنت. ديگه هر چي مي خوري روي زمين نريزي هاااااااااا. الهي فدات بشم...
10 تير 1392

اتفاق بد در سال 90 برای محمد امین دلبندم

در  بهمن ماه ٩٠ حدودا روز ٩/١١/٩٠ به مدت ٤ روز و ٥ شب به علت تب شدید و اسهال بستری بودی و این قدر خوش اخلاق بودی  که با اون حال بدت باز هم می خندیدی - الهی دیگه هیچ وقت بیمار نشی که بری بیمارستان - الهی همیشه سالم باشی .دوستت دارم قند عسل مامانی
10 تير 1392

بدون عنوان

عزيز دلم ،ديروز وقتي از سر کار اومدم خونه ديدم خوابي . چرا دروغ قند تو دلم آب شد . آخه مي تونستم بخوابم. وقتي از خواب بيدار شديم بي مقدمه گفتي : ماااااااااامان باااااايد اوب(خوب) باشي . من بچه خوبي ام.  امروز هم اخبار واصله از عمه جون تمام ناخن هات رو توي بيداري برات گرفته و سوهان هم کشيده و اصلاً گريه نکردي و مي گقتي من من بزرگ شدم ،آقا شدم. بچه اوبي ام  فدات بشم خوشگل ماماني  ...
10 تير 1392

بدون عنوان

روز پنج شنبه 7:30صبح با مامان نسرين به سمت تهران حرکت کرديم و ساعت 12:30 به خونه خاله رسيديم .اونجا کلي شلوغ و پلوغ بود به همين خاطر تصميم گرفتيم به خونه عمم بريم و اونجا حاضر بشيم.ديگه اصلاً فرصت نداشتيم . رويا جونم وظيفه گريمم رو به عهده گرفت. انصافاً هم خوب بشدم و موهاي شما رو هم درست درست کرد آخرش هم به رويا جون گفتي : اتک(کتک) مي خواهي. و رويا رو مي زدي بالاخره با کلي شيطنت و اذيت کردي و اصلاً نخوابيدي. ساعت 6:30 به سمت تالار حرکت کرديم. توي راه بهادر رو ديديم کلي خوشحال شديم چون تالار رو زود پيدا کرديم و شما هم توي ماشين خوابت برد سر عقد هم شما خواب بودي. ديگه کلي رخص و پايکوبي و شما از قسمت مردانه به ما و از ما به مردانه دائماً در حر...
2 تير 1392
1