بدون عنوان
سلام عزيز مامان روز پنج شنبه ساعت 1 بعد از ظهر اومدم خونه و تو ساعت 3 با باباعلي اومديد خونه من به کلي از کارهام رسيدم. و افطاري هم گذاشتم . وقتي اومدي اولش با متکا روي من بازي کردي و باهم خوابيديم تا ساعت 6 . خاله اعظم گفت بيا بريم بيرون . ما هم چرخاتون رو برداشتم و رفتيم بيرون . بماند که تو و ميعاد اذيت کردين و ميعاد اصلاً گوش به حرف نمي داد .ولي تو يکمي گوش مي دادي . توي تپه خاک مي رفت پايين و مي گفت امين تو هم بيا. تو هم مي گفتي : مامانم اجازه نميده!!!!!!!!!!! و نمي رفتي . از تعجب شاخام در اومد ولي گوش به حرفم مي دادي.آفرين بعد از افطار با بابا و ميعاد رفتيم پارک. کلي بازي کردين تاب بازي و سرسره بازي . ميعاد يکم زود تر از تو سوار...
نویسنده :
مامان الهه
11:08